۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

هرولد نورس (1916-2009) شاعر نسل بیت، نویسنده و از پیشگامان فعالت در حقوق همجنس گرایان.

فرزند خانواده ای مهاجر یهودی از بروکلین که نام خانواگی خود را با تصحیف از Rosen به Norse تغییر داد. فارغ التحصیل کالج بروکلین در سال 1938 و در همان زمان با "چستر کالمن" آشنا شد و این آشنایی باعث شد تا در 22 سالگی به حلقه خصوصی دبلیو. اچ آودن راه یابد. حلقه ی از همجنس گرایان نویسنده شاعر و هنرمند. کالمن بعدها پارتنر مادام العمر آودن شد. در همین سال ها او با ویلیام کارلوس ویلیامز رابطه برقرار کرد. ویلیامز در نامه ای او را "بهترین شاعر نسل خویش" در کنار نام هایی چون گینزبرگ، اولسون و له ورتوو قرار داد. ویلیامز همچنین یکی از منتقدین اشعار او و راهنمای فکری او در نقد اشعارش بود.

اوین مجمعه شعرش در سال 1953 منتشرشد. سپس مانند دیگر بیت ها به سفرهای گوناگون در اروپا و آفریقا پرداخت. از سال 1960 در پاریس با آلن گیزنبرگ و باروز و کورسو زندگی کرد. در همین زمان رمان معروف "هتل بیت" را نوشت. او پیش از این در امریکا و به طور تصادفی در یک زیرگذر با آلن گیزنبرگ آشنا شده بود. در سال 1968 به آمریکا برگشت و در همسایگی بوکوفسکی سکنی گزید.

معروفترین اثرش "خاطرات یک فرشته حرومزاده" اثر بسیار خواندنی و باارزشی ست که خاطرات مشترک زندگی ادبی خود را با شاعران و نویسندگانی چون آودن، ویلیامز، گینزبرگ، کامینگز، تنسی ویلیامز، فرلینگتی، بوک.فسکی، رابرت گریوز و ... اورده است. همچنین مجموعه شعر "قدیس گوشتخوار: شعر های همجنس گرا" که درسال 74 منتشر شد و از حوادث مهم زمان خود به شمار می رود.


بیا برویم و لختی ات را حس کنیم

بیا برویم و لختی ات را حس کنیم. درد نوک پستان ها از گاز زدن و مکیدن

بیا به همراهی بوی زیر بغل و لای پا، همراه خارش سوراخ کون

بیا برویم کُس پرمو لیس بزنیم و کف پا را، کون ببوسیم و کیر و خایه مک بزنیم

بگذار بدن بشود، بگذار عشق جان بدر ببرد، آزادی زنگ بزند

بگذار با ناله ها کنار بیاییم، همراه نقطه های تحریک، همراه جسم و روح

بگذار از گوشت مرده ی مرسوم، گوشت زنده عشق برانگیزیم

بگذار همراه احساس برویم، وقفه ها را بیرون بکشیم، آموزه های دروغ واشتباه را ازیاد ببریم.

بگذار بگذریم ازمیراث اعتقاد ، بی هیچ حرفی از شرم و نکوهش.

بیا برویم تا انرژی های ممنوع، خفته در ماهیچه ها و عصب ها

بگذار بگذریم از قواعد سخت و نقش های جدی، بیا بیرون از این وضع عصبی

بگذار از خود عروسکی ات بگذری، خودت را بازنوسازی کنی و آزاد

بگذار از گوشت مرده ی مرسوم، گوشت زنده عشق برانگیزیم

بگذار برویم برای این لحظه، این ساعت، این روز، که فردا بس دیر است

بگذار از محرومیت و گناه بگذریم، بگذار حکم ِ رواداری و رهایی جاری شود

بگذار از شبح اضطراب و هراس بگذریم، از ساعت ها و روزها و سال ها برویم

بگذار از خشم و نفرت و اندوه برویم، بگذار دیوارهای کشیده بر لذت به پای آسودگی فروریزند

بگذار از غرور و حرص بگذریم، از موشک ها و قدرت ها و عقیده ها برویم

بگذار از گوشت مرده ی مرسوم، گوشت زنده عشق برانگیزیم

چطور می توانم به تو برسم

در فضا فریاد می زنم

آنتن ستاره ای دارم

صدایم را در فضا می شنوی

نمی توانیم به هم برسیم

دستم را بگیر

نمی توانیم یکدیگر را بشناسیم

بیرون

ماشین روشن است

بی هیچ نگاهی

می بینم اش

می پرسم

آیا ماشین را می بینم

سینه ام سنگین است

سرم پر از دود

سرم مثل عروسکی میجنبد

هو هو

من دود می کنم

در دود بال ها

منتظر پرنده ای شیشه ای هستم

صدا تغییر پذیر است

جسم تغییر پذیر است

اندیشه تغییر پذیر است

زندگی تغییر پذیر است

قدیس گوشتخوار

حفاری از پی خرده سفال های کهن

کلیک کلیک ِ دوربین ها

بین سروهای مرده

خفه از مه دود آتنی ها.

هنوز اما گربه ها لمیده اند

در آفتاب ِ مه گرفته شهر

بز زنجیر شده بالا و پایین می جهد از وجد

از آن بلندی خامه گرفته

پارتنون چه حقیر به چشم می آید

گل سنگ ها و زنگارها پایه و پی ها را خورده اند

و صدای پای جهانگردان

طلسم ِکهنه ی جنبش و جوش ِحیات را می شکند

حشیش زده ام

خیره به سرپوش های زنگ زده ی آب پرتقال

در این خیال که چه کسی به آپولوی اتمی نیاز دارد؟

بمب هسته ای حرارتی مینروا؟

فرجام زمین خوردن نایک؟

ما به دجال نیاز داریم

کسی که شاید همین گوشه ها فوتبال بازی می کند

پسر خوشگلی که بیشتر اروس نامیده می شود

و از ما می خواهد که شاد باشیم.

قدیس گوشتخوار را برگردانید

او که مادرش باکره نیست

"بانوی جنبش صلح ما" ست

تا بمب ها را ممنوع کند و هوا را پاک سازد

به گرداندن چترش جهان را تغییر می دهد

آه بله، وقتی حشیش اثر کند

جهان کهنه می سوزد و جهان ِ نو

شکل می بندد

در ابرهای قهوه ای مونوکسید ِصبحدم.


من مرد نیستم

من مرد نیستم. نمی توانم به هیچ موجود زنده ای گوش دهم. چیزی جدید برای خانواده ام بخرم. جوش چرکی دارم و جانوری دست آموز.

من مرد نیستم. فوتبال و بکس و ماشین ها را دوست ندارم. دوست دارم حس ام را بیان کنم. حتی دوست دارم دستم را بر شانه ی دوستانم بیاندازم.

من مرد نیستم. نقشی که به من واگذار شده را نمی خواهم. نقشی که میدان مدیسون، پلی بوی، هالیود، اولیور کرامول ساخته اند. تلویزیون رفتارم را دیکته نمی کند.

من مرد نیستم. زمانی به سنجابی شلیک کردم قسم می خورم دیگر قتلی مرتکب نشوم. گوشت را رها کردم. منظره خون بیمارم می کند. من گل ها را دوست دارم.

من مرد نیستم. به خاطر چک به زندان رفتم. وقتی یک مرد واقعی به من ضربه می زند و مرا همجنس باز می خواند من نمی جنگم. من از خشونت بیزارم.

من مرد نیستم. به زنی تجاوز نکرده ام هرگز. از سیاهان متنفر نیستم. وقتی که پرچم ها به جنبش در می آید احساساتی نمی شوم. فکر نمی کنم امریکا را دوست داشته باشم یا رهایش کنم. به این موضوع می خندم.

من مرد نیستم. هرگز برای چیزی کف نزده ام.

من مرد نیستم. پلی بوی مجله مورد علاقه من نیست.

من مرد نیستم. وقتی که شاد نیستم می گریم.

من مرد نیستم. حس برتری بر زنان ندارم.

من مرد نیستم. هرگز فتق بند نبسته ام.

من مرد نیستم. شعر می نویسم.

من مرد نیستم. به عشق و صلح فکر می کنم.

من مرد نیستم. نمی خواهم نابودت کنم.

سانفرانسیسکو1972


به محمد از سفرمان

من جهانگرد بودم

ال سمپاتیکو

و برادرت تو را پیشنهاد کرد

و خودش را نیز

برادرت را فراموش کردم

در مارشان کلبه ای گرفتیم

ساخته از خیزران با یک شیر آب

یک فوت از کف اتاق بالاتر

و حشیش کشیدیم

خوب خوردیم و خوب عشق ورزیدیم

پس به سوی جنوب راه افتادیم

اسائوریا، فاز، مراکش

از بین کوهستان ها

به تارودانت رسیدیم

جامی معجون نشئگی خریدیم

به چند درهم

در قهوه خانه ای صحرایی

رقص پسران را دیدیم

عرب های پیر را می بوسیدند

و بر دامنشان می نشستند

در جیجوکه به موسیقی گوش سپردیم

بر تپه هایی زیر نور ستارگان

آیین کهن، نوای نی های پان

تندخوی و خشمگین زیر مهتاب

کنار دیوارهای سپید

با چهره هایی باشلق پوش

سنگ شده در حجره

و پسر بُز در کلاهی نرم

ما را ترساند، هرکه نزدیک می آمد می زد

پدر پوست ها، خدای بُز

و نوای نی هایی که دیوانه مان می کرد

و ما در کلبه با یکدیگر خوابیدیم

بیت ها در کافه تریسته. سان فرانسیسکو 1975
از چپ به راست: گینزبرگ، هرولد نورس، جک هیرشمن، مایکل مک کلور، باب کافمن.

دنبال کننده ها